بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

تعقیب دنباله‌دار

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

سفر به قلمروی نابلدی

نویسنده: فائزه صاحب

زمان مطالعه:4 دقیقه

سفر به قلمروی نابلدی

سفر به قلمروی نابلدی

گاهی وقت‌ها، در میانه یک روز عادی، مثلاً وقتی مشغول مرتب‌کردن اتاقم هستم، به گوشه‌ای خیره می‌شوم و حس آشنایی سراغم می‌آید. انگار سایه‌ای نامرئی کنارم می‌ایستد و زمزمه می‌کند: «تو که هنوز هیچی نمی‌دونی! چطوری می‌خوای بقیه راه رو طی کنی؟» این سایه، ترس از بی‌تجربگی است؛ نه ترسی مثل فوبیا یا ترس‌های جسمی که بدن را می‌لرزاند، بلکه چیزی عمیق‌تر؛ ترس از این‌که بدون مطمئن‌شدن از تسکین زخم‌های گذشته، راه جدیدی را امتحان کنم. ترسی که می‌گوید اگر قدم بعدی را بدون آمادگی برداری، سقوط می‌کنی. این ترس را خوب می‌شناسم؛ چون سال‌ها در سایه‌اش زندگی کرده‌ام.

 

اولین بار این ترس در دوران دانشجویی جدی شد. قرار بود در یک رویداد، درباره مکتب‌های ادبی صحبت کنم. آن اتاق سرد و نگاه‌های امیدوار و کنجکاو حاضران که گویی همه چیز را می‌دانند و منتظر کوچک‌ترین لغزش من هستند، هرگز از یادم نمی‌رود. آمادگی‌ام چقدر بود؟ چند کتاب و مقاله خوانده بودم، اما تجربه‌ام؟ رک بگویم، صفر! دست‌هایم عرق کرده بود و هربار که می‌خواستم جواب بدهم، صدایی درونم می‌گفت: «اگر بفهمن تازه‌کاری، همه‌چی تموم میشه.» آن ارائه خوب پیش نرفت؛ نه به خاطر کمبود اطلاعاتم، بلکه به‌خاطر همان سکوت‌های طولانی که پر از تردید بود. آن روز حس کردم دنیا مدام دارد به من می‌گوید: «آماده نیستی.»

 

این ترس آن‌قدر سمج و یک‌دنده بود که جلوی پیشرفتم را می‌گرفت. جامعه پر شده از داستان‌ موفقیت‌های برق‌آسا و ترقی‌های یک‌شبه و کارشناسان جوان. همه از دستاوردهایشان حرف می‌زنند و انگار هرگز اشتباه نکرده‌اند. اما واقعیت این است که همه ما از جایی شروع کرده‌ایم که نمی‌دانستیم قدم بعدی چیست. ترس از بی‌تجربگی مثل یک دیوار نامرئی جلوی خلاقیت را می‌گیرد و دائم می‌گوید: «صبر کن، اول باید همه چیز رو بدونی.» اما چه کسی همه چیز را می‌داند؟ حتی آن افراد باتجربه‌ای که تحسینشان می‌کنیم، روزی مثل ما بوده‌اند مملو از شک و تردید.

 

سال‌ها است که این ترس همراهم است؛ حتی حالا که این جستار را می‌نویسم، گوشه‌ای از ذهنم می‌گوید: «خواننده‌ها چه فکری می‌کنن؟ اصلاً این حرف‌ها مفیده؟» اما دیگر نمی‌گذارم این افکار خلاقیتم را فلج کند. مدت‌ها طول کشید تا به این درک برسم. بعد از آن تجربه ناموفق، جمله‌ای از لئوناردو داوینچی نظرم را جلب کرد: «اگر مدام از عقب‌ماندن از دیگران بترسی، هرگز خودت را پیدا نمی‌کنی.» دقیقاً همان چیزی که من تجربه می‌کردم: ترسی ناخودآگاه از عقب‌ماندن از همکلاسی‌ها یا دوستانم، در حالی که شاید در زمینه‌های دیگر جلوتر بودم. زمان زیادی را صرف این نگرانی کرده‌ام، در حالی که اگر شروع کرده بودم، خیلی جلوتر از خود الانم بودم.

 

تنها درک این جمله‌ها کافی نبود، باید اقدام می‌کردم. اولین قدم کوچک من، ثبت‌نام در یک کارگاه آموزشی بود که هیچ پیش‌زمینه‌ای در موردش نداشتم. در آن کارگاه، متوجه شدم که افراد موفق نه تنها از اعتراف به نابلدی خجالت نمی‌کشند، بلکه از آن به عنوان نقطه‌قوت برای یادگیری استفاده می‌کنند. آن‌ها می‌پرسند، اشتباه می‌کنند و دوباره می‌پرسند. آن‌ها می‌دانند که تجربه، محصول جمع‌آوری اشتباهات کوچک و رفع آن‌هاست، نه یک گنجینه که یک‌شبه پیدا شود.

 

به مرور، آن سایه نامرئی که در گوشم تکرار می‌کرد «تو که هنوز نمی‌دونی»، تبدیل شد به زمزمه‌ای از امید و کنجکاوی که می‌گفت: «خب، حالا چه چیزی می‌خوای یاد بگیری؟» دیگر دغدغه‌ام کامل‌بودن نبود، همه‌ی فکر و ذکرم این شد که هر روز فقط یک قدم جلوتر بروم و هر تجربه ساده را یک تکه از مسیر ببینم. این تغییر نگاه، فشار روانی را از روی دوشم برداشت. فهمیدم که بی‌تجربگی ضعف نیست، فرصتی است برای یادگیری بدون پیش‌فرض‌های غلط و عادت‌های قدیمی.

 

به نظرم بهترین راه برای غلبه بر این ترس «شروع کردن» است. سراغ پروژه‌ای که همیشه عقب انداخته بودم رفتن، از کسی که می‌داند پرسیدن و حتی اشتباه کردن. مهم این است که قدم بردارم. دنیا منتظر زخم‌های تازه‌ی حاصل از کارهای ناشیانه است، نه افتخارات بی‌نقص. هنوز چیزهای زیادی نمی‌دانم، هنوز لحظه‌هایی هست که سایه‌ها می‌آیند و در گوشم زمزمه می‌کنند، اما دیگر مرا متوقف نمی‌کنند.

 

همین که بالاخره دست به قلم شدم و توانستم این نوشته را به پایان برسانم، یعنی یک قدم از سکوت و ترس عبور کرده‌ام؛ یعنی بر ترس چندساله‌ام از نوشتن غلبه کردم و پذیرفتم که بی‌تجربگی بخشی از مسیر است. شاید فرصت‌های زیادی را از دست داده باشم، اما پذیرفتم که حتی اگر هنوز همه چیز در سایه آن ترس سمج باشد و هیچ‌چیز جز قدم بعدی را نبینم، ترجیح می‌دهم به کارم ادامه دهم و اجازه دهم تجربه‌ها همان‌قدر که می‌توانند، مسیر را برایم روشن کنند.

فائزه صاحب
فائزه صاحب

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.